preloader
لطفا کمی صبر کنید...

سریال گل برفی 2021، مرثیه‌ای عاشقانه برای آزادی

سریال گل برفی شروع کار سرویس دیزنی پلاس کره  (با همکاری شبکه‌یjtbc) برای ساخت سریال‌های تلویزیونی به حساب میاد؛ موضوعی که در کنار اولین نقش‌آفرینی جیسو به‌عنوان شخصیت اصلی و داستان سرشار از پتانسیل سریال، از همون ابتدا نویدبخش موفقیتی جدید در سطح جهانی بود.

اما خیلی زود حواشی بی‌شماری که پیرامون داستان حساسیت‌برانگیز تظاهرات سال ۱۹۸۷ وجود داشت، باعث شد نه تنها سریال مطابق انتظار با استقبال زیادی روبه‌رو نشه، بلکه حتی فرصت توجه و نگاهی جدی‌تر به جنبه‌های مختلفش (اون‌طور که لایقش بود) رو هم از دست بده.

گل برفی به ترکیبی کامل از ژانرهای سیاسی، عاشقانه، کمدی سیاه و اکشن روی آورده که بدون این‌که روی همدیگه تأثیر منفی بذارن، داستان گروگانگیری در یک خوابگاه رو در هیاهوی اعتراضات سال ۱۹۸۷ روایت می‌کنن. با اینکه سریال پشت‌پرده‌ی تصمیمات سیاسی کره جنوبی و شمالی رو به تصویر می‌کشه، اما بیشتر تمرکزش رو بر روی خوابگاه و ساکنین اون گذاشته که بازیچه‌ی سیاست و قربانی زیاده‌خواهی سیاست‌مدارها شدن.

در ادامه به تحلیل جوانب مختلف سریال می‌پردازیم، به امید این‌که کمی از تعداد نقدهای غیرمنصفانه کاسته شه و نگاه منطقی‌‌تری نسبت به سریال شکل بگیره. با نقد این سریال همراه سانگمون‌دونگ باشید.

شاید بهتر باشه با اسم سریال شروع کنیم: چرا گل برفی [Snowdrop]؟

گل برفی به‌خاطر شکوفه دادن تو فصل زمستون، به‌عنوان یکی از اولین نشونه‌های بهار و به سر رسیدن فصل سرما شناخته می‌شه. این گل از میون برف‌ها روییده می‌شه، رشد می‌کنه و احتمالاً همین باعث شده بین مردم نمادی از امید و شروع دوباره باشه.

با خوندن توضیح مختصر بالا، احتمالاً تونستید واژه‌ی «گل برفی» رو به مضمون* و پیرنگ* سریال، یا اگه دقیق‌تر بگیم، شرایط سختی که به کاراکترها تحمیل شده (زمستون) و انقلاب (بهار)، ربط بدید. اما قضیه به همین‌جا ختم نمی‌شه؛ چون اگه انتظارات قبلی‌مون رو کنار بذاریم و سریال رو همون‌طور که هست ببینیم، فیلم‌نامه‌ی گل برفی هم به همین شکل نوشته شده. اما چطور؟

نویسنده‌ی سریال، یو هیون می، از یک چیز کوچیک (گروگان‌گیری خوابگاه) استفاده کرده تا ما رو به چیزی بزرگ‌تر (انقلاب) برسونه، که هیچ نشونه‌ای از اون به‌طور مستقیم تو داستان نیست. کاری که برای موفق‌آمیز بودن، نیاز به داشتن جزئیات فکرشده در جای‌جای خودش داره؛ اما گل برفی خیلی زود با بازی‌های خوب، طراحی صحنه‌ی مثال‌زدنی و کارگردانی نوآورانه‌اش ثابت می‌کنه پتانسیل رسیدن به این موفقیت رو داره.

با این توضیحات می‌رسیم به فیلم‌نامه‌ی سریال که با انتقادهای زیادی هم روبه‌رو شده. ساختار روایی گل برفی، برخلاف چیزی که بین سریال‌های کره‌ای زیاد دیدیم، خیلی کم پیوستگی زمانی خودش رو با فلش‌‌فوروارد (که فقط تو قسمت اول و آخر داریم) یا فلش‌بک به هم می‌زنه و از اون مهم‌تر، خیلی کم از لوکیشن اصلی خودش (خوابگاه دانشجویی «هوسو») خارج می‌شه.

در واقع، می‌تونیم بگیم سریال خودش رو به یک مکان (خوابگاه) و یک زمان (ده روزِ منتهی به انتخابات ۱۹۸۷) خاص محدود کرده؛ اما کاری که نویسنده تو این فضا قراره انجام بده، نه تنها نسبت به نوشتن یک داستان گسترده راحت‌تر نیست، بلکه به‌خاطر نداشتن فرصت و فضای کافی واسه پرداختن به داستان، به مراتب سخت‌تر هم هست.

برای جبران این قضیه و جلوگیری از تغییر ریتم و از بین رفتن انسجامی که ازش صحبت کردیم، یو هیون می به‌جای شاخ‌وبرگ دادن به داستان، روی جزئیات فضای خوابگاه، کنش* شخصیت‌ها و خودِ گروگان‌گیری از زوایای مختلف تمرکز داره تا بتونه به وسیله‌ی اون، به شکلی متفاوت داستان‌اش رو روایت کنه.

در نتیجه، فیلمنامه خیلی زود با مقدمه‌ی کوتاه (یعنی سه قسمت اول)، ما رو با پیرنگ اصلی خودش، یا گروگان‌گیری، مواجه می‌کنه؛ یعنی آشنایی با فضای خوابگاه و دانشجوهاش، دولت کره و مقامات اون، تیم تحقیقات ضدکمونیستی (ANSP)، همسران مقامات دولتی و در ادامه، شخصیت ایم سوهو (جونگ هه این) به‌عنوان قهرمان* و در نهایت، رسیدن به اولین ملاقات‌های سوهو با یونگ‌رو (جیسو) پیش از گروگان‌گیری.

بنابراین ما خیلی زود با چیزهایی که برای ادامه دادن سریال به دونستن اون‌ها احتیاج داریم، چه به لحاظ داستانی (توطئه‌ی انتخاباتی با کره‌ی شمالی) و چه به لحاظ ژانری و سینمایی (سیاسی، کمدی سیاه، ملودرام و عاشقانه) آشنا شدیم.

اما از قسمت دوم، با پرشِ زمانی (فلاش‌فوروارد) و ملاقات دوباره‌ی یونگ‌رو و سوهو تو خوابگاه، تمرکز بیشتری صرف رابطه‌ی این دو می‌شه و تا پایان قسمت سوم، ما همچنان با فضای پرتنش یا صحنه‌های اکشن زیادی مواجه نشدیم؛ فرصتی که نویسنده از اون به خوبی برای وارد کردن عناصر غیرروایی (یا به عبارت دیگه تصویری) و بسیار مهم به داستان استفاده کرده.

اشیایی مثل گردنبند، موشک کاغذی، نوار کاست و… که تا آخر سریال نقش اساسی تو ارتباط مخاطب با احساسات این دو شخصیت ایفا کردن و باعث شدن بدون این‌که چیز زیادی از گذشته‌ی اون‌ها بدونیم، باهاشون همراه باشیم.  اما به جز این، به مرور، لوکیشنِ پشت بوم هم تبدیل به مکانی برای ارتباط راحت‌تر اون‌ها می‌شه و تا آخرین سکانس سریال هم اهمیتش رو برای اون‌ها حفظ می‌کنه.

برگشتن سوهو به خوابگاه تو قسمت چهارم و شروع گروگان‌گیری، سریال رو وارد مسیر اصلی‌اش می‌کنه و ما، به مرور متوجه می‌شیم که قرار نیست از اون خارج بشه؛ چیزی که اول نوشته هم توضیح دادیم، یعنی روایت یک داستان تا پایان تو یک لوکیشن. پس از این‌جا به بعد هم، ما بیشتر از عناصر روایی (مثل بیشتر کردن خطوط فرعی داستان)، با محیط و اتمسفری سروکار داریم که در اون قراره با همه‌ی شخصیت‌ها همراه بشیم و تا آخرین لحظه، همه‌ی زوایای گروگان‌گیری رو ببینیم.

اما تو همین بخش هم نویسنده با هوشمندی خودش روایت رو به چند بخش تقسیم می‌کنه تا با وجود مدت‌زمان طولانی هر اپیزود، تو ریتم فیلمنامه تغییری ایجاد نشه. به‌طور مثال، وضعیت درام هربار شکل جدیدی به خودش می‌گیره (ورود دکتر به خوابگاه، فرار ناموفق از خوابگاه، همکاری سوهو با لی کانگ مو و مشخص شدن داستانِ توطئه‌ی انتخاباتی)؛ و تو هرکدوم از این بخش‌ها بخش خاصی از لوکیشن اهمیتِ بیشتری پیدا می‌کنه.

اما به جز تقسیم کردن داستان به چند بخش برای تغییر دادنِ پی‌درپی وضعیت و حفظ شدنِ ریتم روایت، گره‌های مختلفِ داستانی، روابط بین شخصیت‌ها و همین‌طور اهداف واقعی‌‌شون هم به مرور باز و دوباره ساخته می‌شن.

همین‌طور، پرداختنِ موازی به همه‌ی جنبه‌های گروگان‌گیری (از کره‌ی شمالی تا دولت کره و وضعیت افراد داخلِ خوابگاه) هم باعث می‌شه تا فرصت برای ترکیب‌های ژانری و چندلحنیِ خلاقانه به وجود بیاد. ما تو موقعیت‌های مختلف می‌تونیم اجرایی چندلایه از ژانرهای جنایی، کمدی، عاشقانه و درام ببینیم که یکی دیگه از نوآوری‌های سریال (حتی فراتر از مرزهای کی‌دراما) به حساب میاد.

در کنار همه‌ی این ویژگی‌های خوب و منحصربه‌فرد فیلم‌نامه، موفقیت اصلی سریال از جایی شروع می‌شه که همه‌ی چیزایی که تا این‌جا در مورد فیلم‌نامه گفتیم، تو شیوه‌ی کارگردانی اون هم به چشم می‌خوره و نمودِ تصویری پیدا می‌کنه.

می‌تونیم از فضاسازی سریال مثال بزنیم که در تناسب با داستان، رنگارنگ و سرشار از طراوت شروع می‌شه. فضایی در خورِ کلمه‌ی «آزادی» که می‌تونیم هم داخل خوابگاه و هم خارج از اون (مثل مکان‌هایی که سوهو و یونگ‌رو همدیگه رو می‌بینن) اون رو مشاهده کنیم.

اما همون‌طور که آزادی شخصیت‌ها لحظه به لحظه کم‌تر می‌شه، به مرور زمان این فضای شاد و رنگارنگ هم تیره و تیره‌تر می‌شه؛ تا جایی که تا آخر سریال دیگه اثری از اون گرما، جنب‌وجوش و رنگ‌بندی‌های پر از تنوع باقی نمی‌مونه.

بنابراین واضحه که هدف از تمرکز روی فضای زیبای خوابگاه و جزئیات فراوون اون، فقط ساخت یک محیط برای جذب شدن بیننده نیست، بلکه این لوکیشن به تناسب موقعیت‌ها، هدف‌مند و فکرشده انتخاب شده تا ما رو بیشتر با فضای خفقان‌آور و تیره‌ی برهه‌ای مهم از تاریخ کره آشنا کنه و به‌ سمت آخرین انقلاب اون‌ها سوق بده.

اما به جز فضا، شخصیت‌ها هم کاملاً به‌اندازه و به‌جا با نماهای کلوزآپ و حتی اکستریم کلوزآپ از چهره‌ها، چشم‌ها، لب‌ها و دست‌هاشون به تصویر کشیده شدن. شخصیت‌هایی که تقریباً کم پیش میاد علت تصمیماتشون رو نفهمیم یا ازشون فاصله‌ی معنی‌داری بگیریم.

مثلاً، با این‌که ارتباط بین سوهو و یونگ‌رو خیلی زود و بی‌مقدمه شکل می‌گیره، اما کنش و واکنش‌های بین این‌دو به قدری پر ظرافت و از نزدیک به تصویر کشیده شده که عشق بینشون، به یکی از عوامل اصلی همراهی با سریال تا آخرین لحظه‌ برای ما تبدیل می‌شه.

اگرچه از بازی‌های خوب سریال (چه نقش‌های اصلی و چه فرعی) هم نمی‌شه گذشت که خیلی خوب ما رو چه تو لحظات درام، چه جنایی و چه کمدی با سريال همراه می‌کنن و احساسات زیادی رو به نمایش می‌ذارن. ضمن این‌که از اون‌چه باید به مخاطب ارائه بدن به خوبی آگاهن و اغراق‌آمیز نمی‌شن.

بازی بسیار خوب جونگ هه این به کامل شدن شخصیت سوهو کمک کرده و این بازیگر تونسته به خوبی از پس انتخاب سخت خودش بر بیاد؛ تا جایی‌که می‌شه این نقش رو بهترین و کامل‌ترین بازی کارنامه‌ا‌ش دونست، که به وسیله‌ی اون، احساسات مختلفی رو همزمان به نمایش می‌ذاره و به گفته‌ی خودش پتانسیل‌های بازیش رو بهتر نشون می‌ده.

جیسو هم با وجود اینکه اولین سریال خودش رو به‌عنوان شخصیت اصلی تجربه می‌کنه، تونسته از انتظارات بهتر ظاهر شه و بازی خوبی رو به نمایش بذاره. موضوعی که در مورد شخصیت‌های فرعی هم وجود داره و به‌طور کلی، می‌شه گفت تیم بازیگری سریال از پس نقش‌های سخت خودشون به خوبی بر اومدن.

در مورد موسیقی سریال هم نکات زیادی وجود داره.

یکی از اون‌ها، موسیقی بی‌متنی (به اسم «سرنوشت» یا Destiny) بوده که برای ما، در جایگاه یک موتیف، یادآور احساسات بین یونگ‌رو و سوهو می‌شه. این موسیقی، با وجود ریتم و فضای غمگینی که داره، از همون برخورد تصادفی اول تو سکانس کتابخونه پخش شده و بعد از اون، با هر بار استفاده علت و منطق پخش اون رو برای ما آشکارتر می‌کنه.

همچنین، موسیقی دیگه‌ای که تو سریال خیلی خلاقانه ازش استفاده شده، موسیقی پخش‌شده از رادیو* تو یکی از سکانس‌های درگیری بوده که لحظه‌ی مهیجی رو به وجود میاره. سکانسی که علاوه‌بر تیراندازی و پیش‌برد داستان، موفق می‌شه اتمسفر متمایزی رو برای خلق درام بسازه و بیننده رو بیشتر از قبل درگیر کنه.

یا استفاده از موسیقی one way ticket که به‌خوبی می‌تونه ما رو از فضای پر استرس سریال خارج و به رویای یونگ‌رو نزدیک‌تر کنه. اما برای جمع‌بندی، باید گفت گل برفی نه تنها می‌تونه در کنار دو سریالِ «زوال بشری» و «تابستان دوست‌داشتنی ما» بهترین سریال سال ۲۰۲۱ لقب بگیره، بلکه می‌تونه یکی از خلاقانه‌ترین و متفاوت‌ترین‌های کی‌دراما تا به امروز باشه. این سریال قطعاً اون‌قدر ارزش داره که بیشتر در موردش فکر کنیم و از حاشیه‌هاش فاصله بگیریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × 1 =